کد مطلب:211509 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:126

انکار خدا
یك روز در اثناء مذاكره هلیله می گویند تا آن را با دوای دیگر ممزوج و مخلوط نماید و داروی امراض استعلاجی قرار دهد - اتفاقا كلمه ی گفت كه اكثر روی آن با من به نزاع فكری برخواسته بود او می گفت دنیا چون درختی است كه خود به خود می روید و به كمال می رسد و می افتد و درخت دیگری جای آن سبز می شود و این محتاج به خدا و صانعی نیست؟

او می گفت شما دلیلی بر وجود صانع ندارید و آنچه می گوئید در مكتب تربیتی خود یافته اید و كودكان از بزرگان فراگرفته اند دلیل و حجتی بر وجود صانع نیست؟



[ صفحه 435]



او می گفت همه چیز به حواس خمسه درك می شود و از حواس من چیزی درك خالق را نمی كند تا من به خدائی معتقد شوم - و بر قلبم هم چیزی نمی رسد تا خدائی بشناسم؟

آیا شما غیر از این حواس چیزی دارید كه به خدا راهنمائی كند شما را و این خدائی كه وصف می كنید به كدام حس درك می شود -؟!

امام صادق - فرمود - این شبهه را ابن ابی العوجاء هم كرد و به او گفتم.

اگر حقیقت این طور باشد كه تو گفتی كه جز به حواس چیزی درك نشود در حالی كه این طور نیست من و تو هر دو نجات یابیم ولی اگر این طور نباشد كه تحقیقا این طور نیست ما نجات یابیم و شما هلاك می شوید.

فرمود خدائی را كه ما می پرستیم به عقلی كه در قلب من است و به دلیلی كه به آن حجت می آورم در معرفتش می بینم.

چنانچه یونس بن ظبیان گفت در حضورش بودم كه مردی آمد گفت آیا خدا را دیده ای كه عبادت می كنی؟

فرمود خدائی را كه نمی بینم ستایش نمی كنم - پرسید چگونه؟ فرمود دیده ها خدا را به دیدن این چشم نمی بیند ولی قلبها به حقایق ایمان درك می كند - خداوند به حس احساس نمی شود بلكه به عقل ادراك می گردد.

طبیب هندی گفت چگونه است این سخن - و حال آنكه تو می دانی كه قلب بدون حواس چیزی را درك نمی كند آیا پروردگارت را به چشم دیده ای و یا به گوش شنیده ای یا ببینی بوئیده ای یا به دهان چشیده ای یا به دست لمس كرده ای تا این گونه شناختن معرفت به قلب وارد سازد.

امام صادق (ع) فرمود ای طبیب آیا خدا را انكار كردی برای آنكه به حواست احساس نمی شود؟ و با همان حواس كه اشیاء را می شناسی می خواهی خدا را بشناسی در حالی كه من با همین حواس كه تو انكار می كنی اقرار به خدائی او كردم آیا من و تو كدام درست گفته ایم.

طبیب - آری چاره نیست با بد یا تو درست فهمیده باشی من غلط رفته باشم یا بعكس!!

امام (ع) فرمود اگر سخن تو درست باشد می ترسی از عذاب خدا یا نه؟!

طبیب نه؟

امام (ع) - فرمود اكنون بگو اگر نظر من درست باشد و حق در دست من باشد و



[ صفحه 436]



از ترس خدا و عقاب و عذاب او حذر می كنم تو تسلیم می شوی و از این راهی كه هلاك تو در آن است كناره می گیری یا نه؟

طبیب بلی.

امام (ع) فرمود كدام یك ما به موفقیت و حزم و احتیاط و نجات و نجاح و فلاح و رستگاری نزدیك تر هستیم.

طبیب - البته شما - ولی شما در این عقیده فقط ادعا می كنید و شك و شبهه دارید اما من بر یقین و عقیده ثابت بر انكار خدا اعتماد دارم زیرا نمی بینم حواسم او را درك كند و آنچه را حواسم درك نكند موجود نیست.

امام (ع) فرمود ای طبیب تو در عجز حواس انكار خدا كردی و من در عجز حواس ادراك خدا كردم - تو چون حس دراكه نداشتی گفتی خدا نیست ولی من چون حس درك خدا نداشتم اقرار كردم كه خدا هست؟ عجز از حس دلیل وجود خداست.

طبیب - این مطلب چگونه می شود كه عجز سبب وجود خدا گردد؟!

مگر نباید خدا را حس كرد؟

امام (ع) فرمود برای آنكه هر چیزی كه در آن اثر تركیب جاری باشد جسم است و اگر چشم بیند آن رنگ است و آنچه را كه چشم بیند یا حس احساس نماید غیر از خداست زیرا خداوندی كه خالق این همه لطایف رقیقه عالم طبع است به مخلوقش شبیه نمی تواند باشد و خلق غیر از خداوند است - چه این خلق كه تركیب عنصری یافته روزی اجزایش از هم متلاشی می گردد و زائل می گردد و رنگ و صورت او از بین می رود ولی خدائی كه خالق موجودات است مرگ و فنا ندارد زوال و حدوث و تغییر و تبدیل ندارد - حادث با قدیم بسیار با هم فرق دارند.

طبیب - این سخن خوبی است اما من منكرم به آنچه كه حواس درك نكند به قلبم برسد.

امام (ع) فرمود با این سخن راه ضلالت رفتی و چنگ به جهالت زدی و در حقیقت به آنچه میل نداشتی اعتراف كردی - گفتی من هر چه را كه به حواسم درك نكنم باور ندارم؟

طبیب - مگر این سخن مخالف عقیده من است؟!

امام (ع) آری تو بر ادعای من عیب گرفتی و خوب همان ادعا را كردی كه از آن خبر نداری و از روی علم و دانش نمی گوئی - تو خدا را منكر شدی - انبیاء را با آنهمه آثار



[ صفحه 437]



انكار كردی و این عقیده را داری و به من عیب گرفتی؟

طبیب نه - این طور نیست؟

امام (ع) پس بشنو - این آسمانی كه بالای سرت می بینی و این زمینی را كه زیر پایت و اطراف زمین سیر می كنی آیا بر فراز آسمانها یا زیر زمین یا تمام سطح روی زمین را در احاطه داری؟! و خدا را كه باید به این حواس درك كنی در این مناطق گشته ای و درك نكرده ای؟!

و از این جهت انكار خالق و مدبر عالم را می نمائی؟!

طبیب - نه.

امام (ع) - پس از كجا ادعای به این بزرگی می كنی كه هر چه را من به این حواس درك نكنم قبول ندارم تو كجا را گشته ای و چه نقاطی را تفحص نموده ای كه خدا را آنجا نیافته ای؟!

طبیب - نمی دانم راست است شاید در آنجاها كه من از آن خبر ندارم از آسمانها و زمین مدبری باشد - شاید هم نباشد.

امام (ع) الان از انكارت به شك افتادی از تعقیب در انكار خدا پائین تر آمدی شك داری كه آیا خدا هست یا نیست امیدوارم از این مرتبه هم بیرون آئی و به خدای خالق عالم اعتراف كنی - و با معرفت خدا از نزد ما بروی.

طبیب آری شك كردم در چیزی كه علم من بدان احاطه ندارد و حواس من بدانجا نرسیده تا درك كند اما یقین از كجا حاصل می شود؟!

امام (ع) از همین هلیله كه دست توست؟

طبیب - این خوب حجتی است اگر بتوانی ثابت كنی زیرا من در كار خودم كه طب است اطلاعی دارم و خوب ادویه و خواص آن را می شناسم!!

امام (ع) من هم می خواهم از راه همین ادویه كه تو در آن مهارت داری وجود خدا را برای تو ثابت كنم - زیرا نزدیكترین اشیاء از جهت شناسائی همین است.